هر چه که به دست باد سپرده شود زیباست؛ مثل آن شال قرمز من، وقتی که دور شدنت را می‌دید.

مثل تو، که در غروب آخرین چهارشنبه سال، می‌رفتی که بروی.

مثل من، که هنوز وسط پیاده‌روی روبروی پارک لاله ایستاده‌ام و سرم را پایین گرفته‌ام و دست‌هایم را مشت کرده‌ام و فشار می‌دهم و انگار باد صدای کاوه آفاق را می‌آورد که می‌خواند: حالا که آزاد و رها .

مثل بازی موهایم در باد، که بعد چند سال، برای اولین بار تا روی شانه‌ام بلند شدند، وقتی بی‌خیال و رها خودم را روی برف‌ها انداختم و تو ایستاده بودی که شادی بی حدم را ببینی و نمی‌دانستی آخرین بار است؛ نمی‌دانستی و نمی‌دانستم احساسات، همیشه آن حس‌های قشنگ و پایداری نیستند که ما فکر می‌کردیم.

باد قبل از اینکه تو را با خود ببرد، دوست داشتن مرا، آرامش‌ام را، صبوری‌ام را با خود برد.

گفته بودم هر چه به دست باد سپرده شود زیباست.

دوست داشتنت زیبا بود، تو زیبا بودی.


مشخصات

آخرین جستجو ها