تمام گندم زارای جهان تداعی گر تو بودن.

بوی همه گندم زارا بعد اینکه بارون میزد ، من رو یاد تو مینداخت.

باد که می پیچید توی شاخه هاشون و با یه ریتم آرومی می رقصیدن ، انگار تو موهات رو باز کرده بودی و باد توی موهای تو می پیچید.

حالا من بعد سال ها، اومدم اینجا. جایی که یه روزی تو  با همه سرسبزی بی حدت، شروع کردی به چرخیدن و چرخیدن و باد از حرکت وایساد به تماشای تمامِ تو، گندمزار هم همینطور و من البته.

من ایستادم روبروت و انقدر نگاهت کردم که از زیبایی ات شگفت زده شدم و چشمام پر از اشک شد و تو و تمام گندمزار روبروم تار شدید، انقدر تار شدید که مجبور شدم پلک بزنم که بازم ببینمت، که تا ابد همون جا وایسم و ببینمت ، ولی چشمام رو که باز کردم نبودی.

تو نبودی و روبروم گندمزاری بود که رو به زردی می رفت. انگار فقط تو بودی که بهش سبز بودن می بخشیدی.

حالا من بعد سال ها برگشتم اینجا، ولی نمیدونم چرا هنوز تمام شاخه های گندم تارن.

آره، اومدم اینجا و خواستم بهت بگم : اگه صدام رو می‌شنوی اینو بدون که موهات همیشه برام دشت گندمزاره و بوی تو برام، بوی گندمزاره بعد بارون.

و من چنان به موی تو آشفته ام، به بوی تو مست.


مشخصات

آخرین جستجو ها